عرفا میگویند:خداوند هر موجودی را که آفریده آن موجود به حسب استعداد خود-اگر چه فیض خداوند دائم و بر همه یکسان است-فقط مظهر اسمی از اسماء او شد.مثلا مجموعه عالم هستی و صورتهای اعیان خارجی،مظهر اسم(مصور)اوست.
ز کن هر دم قضا آید به تقدیر دهد اسم مصور را به تصویر
که دائم خلق در خلق جدید است که از هر ذره صد حب حصید است1
و ابلیس،مظهر اسم مضل است.همانطور که در قرآن آمده«
قال رب بما اغویتی لازیننّ لهم فی الارض و لاغوینهم اجمعین؛الا عبادک منهم المخلصون
»؛(ای پروردگار من به خاطر آنچه که مرا برای آن گمراه نمودی،من آنچه که در زمین است را برای آدمیان زیبا خواهم داد و همه آنها را گمراه خواهم نمود مگر بندگان مخلصت را)
هست حق را دو اسم کارگزار هر یکی را مظاهر بسیار
مظهر آن خلاف مظهر این آن سوی کفر خوانده وین سوی دین
آن دو اسم،اسم هادی است و مضل فاش گفتم که حل شود مشکل
مظهر آن نبی و اتباعش مظهر این بلیس و اشیاعش
ان هدایت کند به صدق و ثواب وین دلالت کند به کفر و حجاب
آنت خواند به قرب و نزدیکی وینت راند به بعد و تاریکی
روی آن در صیانت خاطر روی این در عمارت ظاهر
استعاذت که امر کرد بدان ایزدت در قرائت قرآن
اولا آن بود که از ره دل رو به هادی کنی ز اسم مضل
سر ذلت نهی به خاک نیاز که تویی کارساز کارم ساز
زیر حکم مضل مفرسایم آن من باش تا بیاسایم
ثانیا آنکه از ره صورت نکند نفس و دیو مغرورت
هرچه در وی ضلالتی بینی دامن از وی تمام در چینی
و آنچه در وی هدایتی یابی روی همت به سوی او تابی2
ولی هیچ کدام از موجودات مظهر جامع جمیع اسماء الهی نشدند جز انسان کامل که مرتبه انسان کامل به حسب صعود وجودش و ارتقاء کمالش عبارت از جمع جمیع مراتب«الهیه»و «کونیه»است و به همین نکته و اشاره به حسب صعود است مثل:«
اول ما خلق اللّه نوری
»اولین چیزی که خدا آفرید نور من بود،و«
اول ما خلق اللّه العقل
»اولین چیزی که خداوند آفرید،عقل بود و من عقل هستم،و نظایر اینها که بیان این نکتهاند که انسان به حسب صعود به صادر اول و مخلوق اول میرسد،و با آنها اتصال بلکه اتحاد وجودی مییابد به گونهای که کلمات وجودی را شئون ذات خود میبیند،و مظهر تام و اتم حق سبحانه میگردد و خلیفه اللّه میشود که خلیفه باید به صفات مستخلف باشد.3
به بسم اللّه الرحمن الرحیم است که بینی نطفهای درّ یتیم است
نگر در حبه نطفه چه خفته است در این یک دانه هر دانه نهفته
شود یک نقطه،نطفه جهانی جداگانه زمین و آسمانی
تعالی اللّه که از حماء مسنون مثال خویش را آورده بیرون
ز بالقوه سوی بالفعل بشتاب مقام خویش را دریاب و دریاب4
و مولانا چه نیکو گفته:
از پشت پادشاهی مسجود جبرئیلی ملک پدر بجویی ای بینوا چه باشد؟
تو گوهری نهفته در کاه گل گرفته گر رخ ز گل بشویی ای خوش لقا چه باشد؟
جزوی ز گل بمانده،دستی ز تن بریده گر زین سپس نباشی از ما جدا چه باشد؟
بی سر شوی و سامان از کبر و حرص خالی و آنکه سری برآری از کبریا چه باشد؟5
پس آدم،آیینه ذات و مظهر جمیع اسماء و صفات آفریننده است و جامی چه نیکو گفته:
پیش که از ابر صفا نم نبود رسته گل صفوت آدم نبود
بود جهان یک به یک آیینهها بلکه سراسر همه گنجینهها
بر سر هر گنج طلسم دگر نقد در او گوهر اسم دگر
لیک نشانی ز مسما نداشت مظهر جمعیت اسما نداشت
شاه ازل خواست چنان مظهری چید ز دریای قدم گوهری
ساخت دلش مظهر اسرار خویش کرد رخش مطلع انوار خویش
هرچه عیان داشت بر او خرج کرد هرچه نهان خواست در او درج کرد
شد ز ره صورت معنی به هم مجمع بحرین حدوث و قدم
علم الاسما رقم دفترش (خمّر طینه)صدف گوهرش
گونه گندم به ادیمش سپرد نامش از آن جز آدم نبود
سایه بر اوج فلک انداختش سجده گه فوج ملک ساختش
جز سر فرقتزدگان هرکه بود چهره به خاک ره آن پاک بود
بزم کرامت ز رخش چشم بر فروخت هرکه رخش دید بر آن دیده دوخت
چون به رخش چشم همه تیز درد نیل «عصی آدم»بر وی کشید
باز به حالش پی دفع گزند تابشی از«تاب علیه»اوفکند
تیرگی معصیتش دوز شد ظلمت نیلش علم نور شد
سیر وجودش به لطافت رسید دور کمالش به خلافت کشید
کشور اسماء الهی گرفت مملکتی نامتناهی گرفت
پرتو او بر زن و بر مرد تافت هرکه از او هرچه طلب کرد یافت
آیینهای شد که بر او چشم کس چون نظر انداخت خدا دید و بس
بلکه نبود از دل ظلمت زدای شاهد و مشهود در او جز خدای
ای به ره دور و درشت آمده و ز کمرش پشت به پشت آمده
پشت وفا بر گوهر او مکن دست جفا در کمر او مکن
حیف بود صورت آدم تو را معنی شیطان همدم تو را6
تا اینجا معلوم شد که خداوند برای به دست آوردن کمال،عالم را نیافرید بلکه کمال ذاتی او اقتضا داشت که عالم را بیافرید.
حال باید بگوییم که گاهی سخن از هدف خلقت،غایت و هدف فاعل نیست بلکه هدف فعل است.
غایب فعل این است که هر کاری را در نظر بگیریم،این کار به سوی هرفی است و به سوی کمالی است،و برای ان کمال آفریده شده است و این فعل برای رسیدن به آن کمال آفریده شده است،نه اینکه فاعل،این کار را کرده است که خودش به کمال برسد،بلکه برای اینکه فعل به کمال خود برسد،به این معنا که خود کاد رو به تکامل است.
اگر ما خلقت را چنین بدانیم که هر فعلی از آغاز وجودش به سوی کمال در حرکت است، در این صورت خلقت هدف دارد.و همینطور هم هست؛یعنی اساسا هرچیز که موجود میشود،کمال منتزعی دارد که برای رسیدن به آن کمال منتزع خلق شده است،و بهطور کلی ناموس این عالم چنین است که هرچیزی وجودش از نقص شروع میشود و مسیرش،مسیر کمال است برای انکه به کمال لایق خود و کمالی که امکان رسیدن به آنرا دارد،برسد.
همانطور که میبینیم و در آیات قرآن و احادیث معصومین(صلوات اللّه علیهم)بیان شده و در کتب فلسفی نیز با دلیل عقلی ثابت شده است،عالم همیشه در حرکت است و اجزاء عالم ماده همیشه باقی نیستند،اگرچه عالم ماده بر وجه کلی به دلیل دوام فیض باقی است.
پس این نکته نیز روشن است که عالم خلقت در حرکت است و در هر حرکتی شش چیز است:
1-مبداء.
2-مقصد.
3-محرّک(چیزی که حرکت را بوجود آورده است.)
4-متحرک(چیزی که در اثر فعل محرک حرکت میکند.)
5-مسافت بین مبدأ و مقصد
6-مقدار زمانی که میگذرد تا چیزی از مبدأ به مقصد برسد.7
پس چون مجموعه عالم هستی و آنچه در آن است در حرکتاند،پس هرچیزی در عالم،مبدأ و مقصدی دارد و مبدأ همه موجودات همانطور که گفته شد خداوند است؛زیرا همه موجودات ظهورات و اسماء الهیاند،و از فیض او از عدم به وجود آمدهاند.اما مقصد و هدف انسان چیست؟به عبارت دیگر انسان در زندگی چه هدفی راباید جویا باشد و مقصد او چیست؟
تربیت نظام ملک از فلکیات و عنصریات و جوهریات و عرضیات آن،مقدمه وجود انسان کامل است و در حقیقت،انسان عصاره عالم تحقق و غایه القصوای عالمیان است همانطور که قبلا گفته شد اقتضای ذاتی خداوند این بود که مظهر داشته باشد و نیز همانطور که ذکر شد هیچ کدام از ظهورات(مخلوقات)،مظهر تامی از او نبودند جز آدم؛پس غایه القصوای ظهور،مخلوقات آدم است همانطور که این مطلب در حدیث نیز تأیید شده که«
یابن آدم خلقت الاشیاء لاجک و خلقک لاجلی
»ای فرزند آدم من همه چیز را برای تو و تو را برای خودم آفریدم.از این جهت انسان آخرین مخلوق است و چون این عالم در حرکت است و به سوی کمال و مقصدی پیش میرود پس به هرجا که منتهی شد(یعنی هرجا که حرکتش تمام شد)آنجا غایت خلقت و نهایت سیر است،و چون به عالم هستی نظر افکنیم،میبینیم که انسان آخرین ولیدهای است که پس از حرکات جوهریه عالم به وجود آمده و عام به او منتهی شده است پس دست تربیت حق تعالی در تمام دار تحقق(عالم)به تربیت انسان پرداخته است و انسان ،غایت نهایی خلقت است.8(البته نباید فراموش کرد که این که گفتیم نسبت به فعل خلقت که حرکت است میباشد و الافعل حق تعالی غایتی جز ذات او ندارد و به عبارت دیگر اقتضای ذات او ندارد و به عبارت دیگر اقتضای ذات او صدور این افعال از او است.)
حال باید بگویم که همانطور که هدف فعل حق تعالی جز ذات او نیست و برای کسب کمال نمیباشد هدف زندگی انسان نیز جز معرفت خداوند و کسب کمال عرفان بااللّه نیست همانطور ه آیه شریفه(
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
)یعنی جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند(سوره ذاریات آیه 56)بر این مطلب دلالت میکند.
و باز در سوره طه آیه 41 خطاب به موسی بن عمران(علی نبینا و آله و علیه السلام)میفرماید: (
و اصطنعتک لنفسی
)یعنی تو را خالص برای خودم قرار دادم.
و در حدیث قدسی است که(کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف)یعنی (گنجی مخفی بودم پس دوست داشتم شناخته شوم پس عالم را آفریدم تا شناخته شوم)9
و در حدیثی دیگر آمده است که(یابن آدم خلقت الاشیاء لاجک و خلقتک لاجلی)و در تفسیر آیه(
و ما خلقت الجن و لانس الا لیعبدون
)در حدیث آمده «ای لیعرفون»یعنی جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بشناسند.
پس انسان مخلوق است برای خدا و برای ذات مقدس او خلق شده است و ازمیان موجودات او مصطفی و مختار است،و غایت سیرش وصول به باب اللّه و فنای فی ذات اللّه و عکوف فی فناء اللّه است و برگشت الی اللّه و من اللّه و فی اللّه و بااللّه است.10
یکی از فطرتهایی که طینت مردم با آن سرشته شده است،و میان تمام آدمیان یک نفر هم پیدا نمیشود که بر خلاف آن باشد،و هیچ یک از عادتها و اخلاق و مذهبها و غیر اینها، آن را تغییر نمیدهد و در آن خللی ایجاد نمیکند،فطرت عشق به کمال است که اگر در تمام دورههای زندگانی بشر جستجو کنیم و احوال هریک از افراد و اقوام و ملتها را جویا شویم، این عشق و محبت را در سرشت او مییابیم و قلب او را متوجه کمال میبینیم.
بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمتها و جدیتهای طاقتفرسا،که هریک از افراد انسان در هر رشتهای که مشغولند،عشق به کمال آنها را به آن واداشته است؛اگرچه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست،مردم با هم اختلاف دارند و هریک معشوق خود را در چیزی مییابد و گمان میکند و کعبه آرزوهای خود را درآن چیز توهم میکند،متوجه آن شده و از دل و جان آن را طلب میکند.
اهل دنیا و گنجهای آن،کمال را در دارایی آن گمان میکنند،و هرکسی در هر رشتهای که هست و حب بع هرچه دارد،چون آن را کمال میداند به آن متوجه است.
و همینطور اهل علوم و صنایع،هریک به قدر فهم خود چیزی را کمال میدانند و آن چیز را معشوق خود میپندارند،و اهل آخرت،چیز دیگری را معشوق خود میدانند.
خلاصه،تمام مردم متوجه کمالند،و چون آن را در موجودی یا موهومی تشخیص مدهند با آن عشقبازی میکنند.
ولی باید به این نکته توجه کرد که با همه این حرفها،عشق و محبت هیچ یک از مردم راجع به آنچه گمان میکنند نیست،و معشوق آنها و کعبه آرزوی آنها آنچه که توهم میکنند، نمیباشد؛زیرا هرکس به فطرت خود رجوع کند،مییابد که قلبش به هر امری متوجه است. اگر مرتبه بالاتری از آن را بیابد،فورا قلبش از اولی منصرف میشود و به دیگری که کاملتر است،متوجه میگردد،و وقتی که به آن کاملتر رسید،بته کاملتر از آن متوجه میشود،بلکه آتش عشق و سوز و اشتیاق و در او،روز افزون میگردد و قلبش در هیچ مرتبهای از مراتب و در هیچ حدی از حدود،رحل اقامت نمیاندازد.
مثلا:اگر شما به جمال زیبا و رخسار دلفریب مایل هستید،چون آن را پیش دلبری سراغ داشته باشید،دل را به سوی کوی او روان میکنید،و اگر جمیلتر از آن را ببینید و بیابید که زیباتر است،قهرا متوجه آن میشوید،یا لااقل هر دو را خواهان میشوید،و باز آتش اشتیاق فرو نمینشیند و زبان حال و لسان فطرت شما این را میشود که:
شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم
بلکه خریدار هر زیبایی هستید،بلکه با احتمال هم اشتیاق پیدا میکنید؛اگر احتمال دهید که زیبایی دلفریبتر از اینها که دیدهاید و دارید در جای دیگر است،قلب شما سفر به آن شهر میکند و به قول سعدی:
هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
بلکه با آرزو نیز مشتاق میشوید اگر وصف بهشت و آن رخسارهای دلکش را بشنوید -اگر چه خدای نخواسته معتقد به آن نباشید-با این وصف،فطرت شما میگوید ای کاش چنین بهشتی بود و چنین محبوب دلربایی نصیب ما میشد.
و همینطور کسانی که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و گسترش ملک میدانند و اشتیاق به آن پیدا میکنند،اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند متوجه مملکت دیگر میشوند،و اگر ان مملکت را در تحت نفوذ و سلطه درآورند،به بالاتر از آن متوجه میشوند، و اگر یک قطره را بگیرند،به اقطار دیگر مایل میگردند،بلکه آتش اشتیاق آنها روزافزون میگردد،و اگر تمام روی زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتی هست قلب آنها متوجه آنجا میشود که ای کاش پرواز بسوی آن کرات ممکن بود تا آنها را در تحت سلطنت خود درآورد،و همینطور...
خلاصه،حال تمام افراد بشر در هر راه و رشتهای که داخلند به هر مرتبهای که برسند، اشتیاق آن به کاملتر از آن هست و آتش شوق آنها فرو نمینشیند و روزافزون میگردد. پس نور فطرت،ما را به این نکته هدایت میکند که قلبهای تمام مردمان از وحشیترین تا متمدنترین مردم و از مادیگراها گرفته تا دینگرایان بهطور فطری قلبهایشان متوجه کمالی است که نقص نداشته باشد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد و علمی که جهل در او نیست و قدرت و سلطنتی که عجز همراه آن نمیباشد،حیاتی که مرگ ندارد و بالاخره کمال مطلق،معشوق همه است.
تمام موجودات و انسانها با زبان فصیح و یک دل و یک جهت میگویند ما عاشق کمال مطلق هستیم،ما جمال و جلال مطلق را دوست داریم،ما طالب قدرت مطلق و علم مطلق هستیم.آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال،و در تجویزات عقلی و اعتباری، موجودی که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس مبدأ عالم-جلّت عظمته- سراغ دارید؟
و آیا جمیل علی الا طلاق که بی نقص باشد،جز آن محبوب مطلق هست؟11
پس چون حرکت به سوی کمال،فطری انسان است،و کمالی بالاتر از خداوند نیست،پس برای انسان کمالی بالاتر از شناخت خداوند و اتصال به او متصور نیست؛برای همین معرفت خداوند باید هدف زندگی انسان جویای کمال باشد.
موعظه:ای سرگشتگان وادی حیرت و ای گمشدگان بیابان ضلالت؛نه،بلکه ای پروانههای شمع جمال جمیل مطلق،و ای عاشقان محبوب بیعیب بیزوال،قدری به کتاب فطرت رجوع کنید و صحیفه کتاب ذات خود را ورق زنید،ببینید با قلم قدرت فطرت الهی در آن مرقوم است:«
وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض
»روی خود را به سوی آنکه آسمانها و
زمین را آفرید،گردانیدم.(سوره انعام آیه 80)
آیا«
فطرة اللّه التی فطر الناس علیها
»(فطرت خدادادی که خداوند مردم را با آن فطرت خلق نموده)فطرت،توجه به محبوب مطلق است؟آیا آن فطرت غیر متبدله-
لا تبدیل لخلق اللّه هیچگونه تغیری در آفرینش خدا نیست-فطرت معرفت است؟تا کی به خیالات باطله این عشق خداداد فطری و این ودیعه الهیه را صرف این و آن میکنید؟اگر محبوب شما این جمالهای ناقص و این کمالهای محدود بود،چرا با وصول به آنها اشیاق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گردید؟هان،از خواب غفلت برخیزید و مژده دهید و سرور کنید که محبوبی دارید که زوال ندارد،معشوقی دارید که نقصی ندارد،مطلوبی دارید بیعیب،منظوری دارید که نور طلعتش،
اللّه نور السماوات و الارض (خداوند نود آسمانها و زمین است.)(سوره نور آیه 36)است،محبوبی دارید که سعه احاطهاش«
لو دلّیتم بحبل الی الارضین السفلی لهبطتم علی اللّه
»(اگر با ریسمانی به ژرفای زمین فرو فرستاده شوید،بر خداوند فرو آیید)12
پس این عشق فعلی شما،معشوق فعلی میخواهد و نمیشود که این معشوق موهوم و متخیل باشد؛زیرا که هر موهومی ناقص است و فطرت،متوجه کامل است.
پس،عاشق فعلی و عشق فعلی بی معشوق نمیشود،و جز ذات کامل معشوقی که فطرت متوجه او باشد نیست.13پس لازمه عشق،به کامل شناختن اوست.خالی از لطف نیست اگر درباره هدف انسان از زندگی تمثیلی از عرفا ذکر شود که میگویند:
آن ره که من آمدم کدام است ای دل*** تا باز روم که کار خام است ای دل
عرفا تمثیلی آوردهاند که:شخصی در خواب بود و او را برداشته و از راه حفرهای به منزلی آوردند که در آن منزل هرچه از آراستگی و نعمت ممکن بود،مهیا بود و هیچ گونه آرایشی و نعمتی نبود که آنجا حاضر نباشد،و این منزل هیچ راهی غیر از این حفره به بیرون نداشت،پس فرش آن شخص را بر بالای آن حفره گستردند و آن شخص را بر بالای همان حفره نهادند و بیرون رفتند،و از بیرون او را صدا زدند تا بیدار شد و به هر سو نگاه کرد و آرایش و نعمتهای آن منزل را دید،دید بر تمام اطراف آن خانه با خطی واضح نوشته که(باید از این منزل بیرون بروی)پس حیران شد اکنون اگر آن شخص عاقل باشد،فکر میکند که این منزل کجاست و از کیست و چه کسی مرا اینجا آورده و راه خارج شدن از آن از کدام جانب است؟
چون به این فکر بیافتد اصلا متوجه آن آرایش و نعمتها نمیشود و در جستجوی راهی برای خلاصی خود میشود و همه اطراف و جوانب را برای جستن راه خروج میجوید،
تا اینکه زیر پای خود حفرهای میبیند،پس از آن راه بیرون آمده و به منزلی که او را در خواب از آنجا آورده بودند میرود،سپس با خاطری جمع دوباره به آن منزل میل میکند و به تماشای آرایش و تمتع از نعمتهای آن میپردازد.
و اگر آن شخص عاقل نباشد و چون حیوانات به محض بیدار شدن خود را به نعمتهای آن منزل مشغول کند،دیگر به فکر یافتن راهی برای خروج و رفتن به منزل خود نمیافتد و تا میتواند خود را با لذتهای آن منزل سرگرم میسازد تا اینکه مرگ او میرسد و در عذاب سرگردان میماند.به قول مولوی:
مرغ بر بالا پران و سایهاش میدود بر خاک و پران مرغ وش
ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندان که بیمایه شود
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست بیخبر که اصل آن سایه کجاست؟
تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود در جستجو
اکنون آن منزل عبارتست از همین دنیا که درآنیم،و کسی که او را به این منزل آورد،حق تعالی بود که او را خلق نمود.و راهی که او را از آن راه به این منزل آورد،تجملات اسما ظاهر جانب خدا مأمور به بیدار کردن او بود و خطی که نوشته بود(باید از این منزل بیرون بروی)، همان مرگ است.
و راه خروج از این دنیا و وصول او به منزل مقصود،همان راه ورود اوست؛یعنی باید به دستورات دین عمل کند تا اینکه مثل اول که مظهری از اسماء ظهور او بود اکنون نیز مظهری کامل از اسماء ظاهر او باشد.و نعمتها و زیباییهای این منزل برای آن است که به وسیله آنها کسب نیرو کند و در راه اطاعت خدا قدم بردارد.و شهوت و میل به مادیات،همان فرشی است که بر بالای آن حفره گستردهاند و چون انسان ترک شهوت کرد و از میل به مادیات رهایی یافت آن فرش را کنار زده و راه را خواهد یافت.و منزل مقصود،همان قرب حق تعالی است که«
انا اللّه و انا الیه راجعون
»و از خداییم و به سوی او بازمیگردیم(سوره بقره آیه 165)و«
الی ربک المنتهی
» انتهای حرکت تو به سوی پروردگارت است.(سوره نجم،آیه 42)14
تا اینجا معلوم شد که مسیر حرکت انسان به سوی کمال که همان شناخت و عبادت خداست میباشد،همانطور که خداوند در قرآن میفرماید«
و ان الی ربک المنتهی
»و به درستی که سرانجام همه کار و همه چیز به سوی پروردگار تو است.(سوره نجم،آیه 42)«
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه
»ای انسان تو در راه پروردگارت،سخت کوشیدهای و به لقاء او نائل خواهی شد.(سوره انشقاق،آیه 6)و باز میفرماید:«
اللّه الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن ینزل الامر بینهن لتعلموا ان اللّه علی کل شئ قدیر و ان اللّه قد احاط بکل شئ علما
»خداوند کسی است که آسمانهای هفتگانه را و زمینهای هفتگانه را آفرید و حکم و امر او بر صاحب امر(نبی یا وصی)نازل میشود در بین آسمانها و زمینها برای اینکه بدانید که خداوند بر هر چیزی تواناست و علم او بر هر چیزی احاطه دارد(قدرت و عملش هر چیزی را شامل میشود).
مسافت راه در این سفر،مراتب کمالات علمیه و عملیه است که روح،آنها را یکی پس از دیگری طی میکند و این کمالات بعضی بر بعض دیگر مترتب است و تا کمال متقدم طی نشود به کمال بعدی نمیتوان رسید و منزلهای این سفر صفات حمیده و اخلاق پسندیده است-صفات مذموم و اخلاق ناپسند نمیتواند موجب کمال گردد چون که این صفات عدمی هستند و کمالات وجودیاند-که احوال و مقامات روح است که سالک از هر یک به دیگری که فوق آن است،منتقل میشود و منزل اول(آگاهی)است و منزل آخر(توحید)است که مقصد نهایی از این سفر است.
از عالم حق بدین سرا آمدهای بنگر ز کجا تا به کجا آمدهای
خالی نشوی یک نفس از علم و عمل گر زانکه بدانی که چرا آمدهای
حضرت علی(ع)میفرمایند:«رحم اللّه امرءا علم من أین و فی أین و الی أین»(خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و اکنون کجاست و به کجا میرود.)و مسیر این سفر کوشش تمام و همت گماشتن در طی این منازل به وسیله مجاهدت و عمل و هموم را یکی کردن و منقطع شدن به حقتعالی است«
تبتل الیه تبتیلا
»و از گسسته و با او پیوسته شو،(سوره مزمل،آیه 8).«
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
»و کسانی را که(با خلوص نیت)در حق ما کوشیدهاند به راههای خاص خویش رهنمون میشویم.(سوره عنکبوت،آیه 69).
و زاد و توشه این سفر،تقوی و آگاهی به مسیر است.«
و تزوّدوا فان خیر الزاد التقوی
»و توشه برگیرید(و بدانید)که بهترین توشه تقواست.(سوره بقره،آیه 197)همچنان که در سفر صوری کسی که راه را نداند به مقصد نمیرسد،همچنین در سفر معنوی کسی که آگاهی در عمل ندارد به مقصد نمیرسد«
العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق،لا یزید کثره السیر الا بعدا
»(هر کس بدون بصیرت و شناخت عمیق عمل کند،مانند کسی است که بیراهه میرود که هرچه بیشتر راه برود از هدف و مقصد دورتر میگردد.15
و مرکب این سفر،بدن و قوای آن است،و همچنان که در سفر صوری اگر مرکب ضعیف باشد،نمیتوان راه را طی کرد،همچنین در این سفر تا بدن قوی و سالم نباشد،کاری نمیتوان کرد،پس از این جهت کسب و تحصیل معاش به قدر ضرورت،ضروری است و همسفران این سفر-همانطور که بعدا توضیح خواهم داد-علما و صالحیان و بندگان سالک این راهند که یکدیگر را کمک میکنند و راهنمای این سفر-در سطرهای بعد این را اثبات خواهیم نمود-پیغمبر(ص)و سایر ائمه معصومین(ع)میباشند،که راه را نمودهاند و آداب و سنتها را وضع کردهاند و از مصالح و مفاسد راه خبر دادهاند و خودشان این راه را رفتهاند و امت را امر به پیروی نمودهاند«
لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوه حسنه
»(به راستی که برای شما(در رفتار و گفتار و تایید)رسول اللّه(ص)سرمشق نیکویی است)(سوره احزاب،آیه 21)«
قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه
»(بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد)(سوره آل عمران،آیه 31).16
پس در سفر انسان به سوی کمال مبدأ-انسان در اول پیدایش،پس از طی منازلی،حیوان ضعیفی است که جز به قابلیت انسانیت از سایر حیوانات امتیازی ندارند و آن قابلیت،مبدأ حرکت او به سوی کمال و شناخت خداست-و مقصدی است-مقصد انسان توحید و نفی شرک و واگذاری امور به اوست-و مسافتی که بین مبدأ و مقصد است که همان راه رسیدن به مقصد است.
و پیمودن این مسافت بدون برنامه و نقشهای که مسیر را مشخص کند ممکن نیست؛زیرا اگر انسان بدون آگاهی و شناخت مسیر،حرکت کند،از مقصد دورتر خواهد شد ولی نزدیکتر نخواهد شد
«العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق،لا یزید کثره السیر الا بعدا».
پس انسان برای پیمودن این مسافت محتاج نقشه و برنامهای است که مسیر و چگونگی حرکت در آن مسیر را نشان دهد و این نقشه و برنامه را باید انسان خودش با آگاهی و علمی که دارد تهیه کند و یا اینکه خداوند برای انسان بفرستد.
اما اینکه نقشه مسیر بین مبدأ و مقصد را انسان خودش تهیه کند،ممکن نیست،و هرگز خالی از نقص نخواهد بود،پس او را به مقصد نخواهد رساند و اگر از همین ابتدا منحرفش نکند،در بین راه او را از صراط مستقیم کمال منحرف نخواهد کرد،زیرا:
1-انسان از جهت بدن،مادی است و در او میل به شهوتها و رذایل است و از جهت روح مجرد است و در او میل به فضیلتها و اخلاق پسندیده است،همانطور که امام علی (ع)فرمودند:«ان اللّه عز و جل رکب فی الملائکه عقلا بلا شهوه و رکب فی البهائم شهوه بلا عقل و رکب فی بنی آدم کلیهما،فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم» (خداوند در ملائکه عقل را قرار داد،بدون اینکه شهوت را در آنها قرار دهد،و در حیوانات شهوت را بدون عقل قرار داد،و در انسانها هم عقل را قرار داد و هم شهوت را،پس هر کس که از عقلش پیروی کند و عقلش بر شهوتش بر عقلش غلبه کند،مقامش از ملائکه هم برتر است و هر کس که از شهوتش پیروی کند و شهوتش بر عقلش غلبه کند،مقامش از حیوانات هم پستتر است).
پس انسان برنامهای میخواهد که هم برای نیازهای مادی او برنامه داشته باشد و هم برای نیازهای روحی او،و هم برای دنیای او برنامه داشته باشد و هم برای آخرت او،به عبارت دیگر: هم برای رسیدن به مقصدش برنامه داشته باشد و هم برای مرکبش(دنیا و بدنش).
و تهیه برنامهای که برای هر دو بعد وجودی انسان در دنیا و آخرت او باشد واز هرگونه نقصی به دور باشد،در صورتی ممکن است که کسی که این برنامه را تنظیم میکند،احاطه علمی کاملی بر این جهات داشته باشد،و حقیقت همه این جهات را بشناسد،و این امر برای هیچ یک از انسانها ممکن نیست،پس،یا انسان هیچگاه نمیتواند برای خودش برنامهای که کمالش را تضمین کند،تنظیم نماید،و یا اینکه اگر بتواند،به هیچ وجه برنامهای کامل نخواهد بود و هرگز از اشتباه و خطا مصون نخواهد بود؛زیرا بسیاری از معلومات انسان به وسیله حواس ظاهری(لامسه،بینایی،شنوایی،چشایی،بویایی)برای او حاصل میشود و انسان به وسیله این حواس،فقط چیزهایی را میتواند حس کند که محسوس و مادی باشد،و منشأ بسیاری از علوم غیر حسی انسان نیز همین حواس ظاهری است،در حالی که برنامه سعادت انسان درباره ماورای طبیعت(شناخت خداوند و راه وصول به شناخت او)است،و انسان از درک بسیاری از مسائل ماورای طبیعت عاجز است؛چون بر آنها احاطه علمی ندارد.
البته چگونه ممکن است کسی که چیزی را ندیده و نمیشناسد و درباره آن چیزی نشنیده است،آن را توصیف کند و مردم را نسبت به آن آگاه کند.
2-این دلیل سه مقدمه دارد: الف)-انسان برای رسیدن به کمال وجودی خود و اتصاف به حسن معاش و رسیدن به صلاح معاد،محتاج مشارکت و تعاون و زندگی اجتماعی است تا در پرتو این زندگی احتماعی نیازمندیهای خود را برطرف کند.
ب)-انسان در عین نیازمندی به تعاون،خودخواه است؛یعنی به گونهای آفریده شده است که اصالتا خود را دوست دارد و چیزهای دیگر را به تبع آن میخواهد؛یعنی او همه چیز را برای خود میخواهد.
ج)-انسان چون خودخواه است به حدود و حقوق دیگران تجاوز میکند و در نتیجه اختلاف و تشاجر تولید میشود که در پی آن هرج و مرج و اختلال نظم و گسیختگی پیوندهای اجتماع پدید میآید و بر اثر همین اختلال نظم و تشاجر و اختلاف،بشر از رسیدن به سرمنزل کمال و صلاح معاش و معاد باز میماند؛زیرا همگان خود محورند و دیگران را در مدار خودخواهی میطلبند؛یعنی دیگران را برای خود میخواهند.
پس:باید کسی برای مردم برنامه کمالشان را تنظیم کند که بر همه آنها مسلط باشد و قدرت او هرچیز و هرکس را شامل شود،و مردم یقین داشته باشند که او خیر آنها را میخواهد و هرگز به آنها محتاج نیست تا اینکه بخواهد برنامه آنها را طوری تنظیم کند که به نفع خودش یا شخص دیگر یباشد انسان در پرتو قوانین و برنامههایی که چون اویی تنظیم کرده میتواند حس خودخواهی را تعدیل کند واین،جز از راه قانون الهی حاصل نخواهد شد؛زیرا تدوین قانون از انسان خودمحور،نتیجهای جز وضع قانون خودمدار ندارد.17
3-انسان برای کمال وجودی آفریده شده است و ملاک تمامیت انسان و کمال نفس ناطقه او-پس از حصول حکمت نظری-تحصیل ملکه عدالت است،و ملکه عدالت همان رعایت اعتدال در جمیع افعال و اعمال است به گونهای که به طرف افراط یا تفریط متمایل نشود.
تحصیل ملکه عدالت،متوقف بر شناخت میزان اثر هر فعل و عمل-از جهت مقدار و کیفیت-بر نفس است،ولی سناخت میزان اثر افعال بر نفس،مقدور بشر نیست و تنها خدای انسان آفرین میداند که کمال نفس انسان در چیست و افعال و اعمال انسان،چگونه در نفس اثر میگذارد.از اینرو،خداوند قوانین کلی و شرایع را وضع میکند تا به انسان تعلیم دهد که چگونه در این مسیر گام نهد،تا انسان در پرتو آن تعالیم،ملکه عدالت و تهذیب نفس را به دست آورد.18
4-از آنچه گفتیم معلوم شد که اگر انسان خودش برنامه زندگی و کمال خویش را تنظیم کند،موجب فساد و اختلاف و انحراف از صراط مستقیم خواهد شد.اکنون میگوییم:اگر خداوند خودش برنامه زندگی و حرکت به سوی کمال را برای انسان تنظیم نکند و فساد و تباهی در میان خلق واقع شود،مستلزم نقص خداوند خواهد بود،زیرا همانطور که قبلا گفتیم خداوند قادر و کامل و خیر مطلق است:و از او فقط خیر صادر میشود،و او هیچگاه کاری که خیر نیست،نمیکند اگرچه بخواهد میتواند؛زیرا خلاف مقتضای ذاتی او که کمال میباشد، پس عالم نیز در نهایت کمال ممکن است،و از جمله کمالات ممکن برای عالم،ظاهر نشدن فساد بهخاطر اختلاف در برنامه زندگی و حرکت به سوی کمال است،پس اگر بهخاطر نفرستادن دین از طرف خداوند،عالم دچار فساد شود،خلاف مقتضای حکمت و ذات خداوند و قدرت او خواهد بود،چون او کمال محض است و از او شری صادر نمیشود،پس برای اینکه فسادی ظاهر نشود،برنامه زندگی انسان را که همان دین است،به سوی او فرستاد.
به عبارت دیگر اقتضای ذاتی خداوند و حکمت و قدرت و کمال او این است که،خودش برای انسان برنامهای تنظیم کند تا انسان با پیروی از آن برنامه به هدفش برسد.
به همان دلایلی که ضرورت دین ثابت شد،ضرورت نبوت نیز ثابت میشود؛زیرا به همان دلیل که وجود برنامه زندگی برای انسان ضرورت دارد،رسیدن آن برنامه به دست انسان نیز ضرورت دارد و آن برنامه را یا خداوند بدون هیچ واسطهای به مردم ابلاغ میکند و یا با واسطه و توسط پیغمبر آن را به مردم میرساند.
ولی اینکه خداوند خودش برنامه زندگی را به انسانها برساند نمیشود؛زیرا خداوند برتر از آن است که مردم او را ببینند و با او صحبت کنند و حرف او را بشنوند؛زیرا او کمال و وجود محض است و در او هیچ مدودیتی نیست،پس برای رساندن برنامه سعادت به مردم، پیامبرانی را فرستاد.
حضرت صادق(علیه السّلام)در استدلال بر ضرورت نبوت در جواب زندیقی که از او درباره اثبات حقانیت رسات و ادعای نبوت از جانب پیامبران سئوال کرده بود،فرمودند:چون ما ثابت کردیم که آفریننده و سازندهای داریم،برتر از ما و از همه آفریدهها و این صانع حکمتمدار و بلند مقام است و روا نبود احدی از خلقش ا را ببیند و لمس کند و خدا با آنان احتحاج کند و آنها با خدا احتجاج کنند،ثابت شد که این خدا در خلق خود نماینگان و واسطههایی دارد که از طرف او برای مخلوق و بندهها پیام آورند و مقاصد او را بیان کنند و مردم را به مصالح و منافع و وسایل بقای آنان و موجبات فنایشان آگاهی دهند،و ثابت شد که در میان خلق از طرف خدای علیم و حکیم،امر و نهی کن و مفسر باید باشد،و آنان همان پیغمبران و برگزیدههای او هستند، حکیمان هستند که حکمت آموخته و بدان مبعوثند،با مردم در خلقت و جسم شریکند ولی با آنها در احوال و اخلاق شریک نیستند و از اطراف خدای حکیم و علیم به حکمت و متانت تأیید شدهاند و به علاوه در هر دوره و زمانی این موضوع به وسیله دلایل و براهین و معجزاتی که پیغمبران و رسولان آوردهاند،ثابت و محقق گردیده تا آنکه زمین تهی از حجتی نباشد که همراهش نشانه و دلیلی باشد که دلالت بر صدق گفتار و روش عدالت او کند.19
دلیل دیگر بر ضرورت نبوت این است که هر اسمی،اقتضای ظهوری را دارد و از جمله اسماء اسم الهادی است که اقتضای مظهری را دارد و مظهر این اسم،انبیاء و اوصیا ایشانند.
هست حق را دو اسم کارگزار هر یکی را مظاهر بسیار
مظهر آن خلاف مظهر این آن سوی کفر وین سوی دین
آن دو اسم،اسم هادی است و مضل فاش گفتم که حل مشکل
آن هدایت کند به صدق و صواب وین دلالت کند به کفر و حجاب
20 عرفا گفتهاند:چون اسماء الهی به حسب خصوصیاتی که در«حضرت علی»دارند،هر یک اقتضای آن میکند که در خارج به صورتی ظاهر گردد،پس به ضرورت تکثر در خارج لازم میآید و چون هریک از اسماء،طلب ظهور خود و طلب سلطنت و احکام خود میکنند، لاجرم میان اعیان خارجی،نزاع و تخاصم واقع میشود به سبب احتجاب هر عینی از اعیان خارجی از اسمی که ظاهر میشود در غیر او.پس احتیاج میافتد به مظهری حاکم و عادل که حکم کند میان ایشان و نظام عالم را در دنیا و آخرت نگاه دارد،و میان اسماء نیز به عدالت حکم کند،تا هر اسمی از اسماء را به کمال ظاهری و باطنیاش برساند.و آن حاکم عادل،نبی حقیقی است و قطب ازلی
اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا
که(حقیقت محدیه)عبارت از اوست چنانکه بدان اشاره فرمود که«
کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین،یعنی بین العلم و الجسم
»(من نبی بودم در حالی که آدم بین آب و گل بود).
و اما حاکم عادل در میان مظاهر دون الاسماء نبیی باشد که نبوت او بعد از ظهور او حاصل شود و او نایب از نبی حقیقی باشد پس«نبی»آن است که فرستاده شود به سوی خلق برای هدایت و ارشاد ایشان به کمالی که مقدر است به حسب استعداد اعیان ایشان را.پس بنابر آنچه ذکر شد انسان همیشه به انبیاء نیازمند است پس باید همیشه انبیاء باشند و یا اینکه جانشینانی داشته باشند و چون بعد از پیامبر ما پیامبری نیست«لا نبی بعدی»پس وجود امام،ضرورت دارد به همان دلیل که وجود نبیّ ضرورت دارد و چون اگر کسی که عملش الهی باشد وازجانب او مورد تأیید نباشد-که دین پیامبر را تفسیر کند و مرجع مردم در شبهات باشد- اختلاف در دین زیاد میشود وجود امام ضرورت دارد.21
منصور بن حازم میگوید:به امام صادق(علیه السلام)گفتم،به راستی خدا بزرگتر و بالاتر از این است که به وسیله خلقتش شناخته شود بلکه خلق به وسیله خدا شناخته میشوند،فرمود: درست گفتی،گفتم:کسی میداند برایش پروردگاری است،باید بداند که این پروردگار خشنودی و خشمی دارد و خشنودی و خشم او جز به وسیله وحی یا به وسیله رسول فهمیده نمیشود،پس هرکه به او وحی نمیشود،باید جویای رسول باشد و چون به او رسید و او را شناخت،بفهمد،که او،حجت خداست و اطاعت او بر دیگران لازم است.
من به مردم گفتم:شما میدانید که رسول خدا از طرف خدا بر خلق او حجت بود،گفتند: آری گفتم:بسیار خوب،وقتی رسول خدا(ص)درگذشت بعد از او چه کسی حجت بر خلق خدا بود؟گفتند:قرآن،من در قرآن نظر کردم و دیدم که همه طوایف از قرآن برای خودشان دلیل میآورند،مثل طایفه مرجئه(مرجئه میگویند با وجود ایمان هیچ گناهی ضروری ندارد) و قدریها هم برای مذهب خود به قرآن استدلال کردهاند،حتی کار به جایی رسیده که ثنویه (معتقدان به دو خدا)هم به قرآن استدلال کردهاند و آن را مدرک گفتار خود دانستهاند و آیات قرآن مجید را بر مقاصد مختلف خود تطبیق کردهاند و توجیه نمودهاند تا جایی که بر مردان دانش در مقام بحث و مناظره چیره میشوند،از اینجا دانستیم که قرآن بدون مفسری که حقیقت آن را بداند و نگهداری نماید،حجت قاطع نمیباشد،آری آن مفسر قرآندان،هرچه بگوید درست است،به آنها گفتیم:این قیّم و دانای به قرآن کیست؟
گفتند:ابنمسعود و عمر و حذیفه تفسیر قرآن را میدانستند،گفتم:همه قرآن را؟گفتند: نه،من هرچه کاوش کردم کسی را که بگویند همه قرآن را میداند جز علی(علیه السلام)نیافتم و چون مسئلهای میان مردم مطرح میشود این(ابن مسعود)میگوید:نمیدانم عمر هم میگوید نمیدانم و این(حذیفه)هم میگوید نمیدانم،تنها«علی»میگوید میدانم،و من گواهم که علی،مفسر و حافظ و نگهدار قرآن بوده است و فرمان بردن از او پس از رسول خدا بر مردم واجب است،و گواهم هرچه در تفسیر قرآن گفته است درست است،امام صادق(علیه السلام)فرمود:خدایت رحمت کند.22
بله هرچه امیرالمؤمنین علی گفته حق است؛زیرا او در شهر علم است و پیامبر،شهر علم و ورود به شهر علم از درش ممکن است.وقتی کسی سخن او را شنید و عمل کرد،در شهر علم بر قلبش گشوده میشود.
پس وجود امام بعد از پیامبر،امری ضروری است و چون زمان ما(عج)بهخاطر مصلحتهایی از میان مردم غایب شدهاند و برای سئوال درباره مسایل دنیوی و دینی و اخروی از ایشان راهی جز مراجعه به کلمات امامان و پیامبر و قرآن نیست،پس برای رفع اختلاف و دفع فساد در امور دنیا و دین مردم وجود کسانی که با کلمات امامان و پیامبر و قرآن آشنایی داشته باشند و دارای ملکه عدالت باشند و از هوای نفس پیروی نکنند و مطیع دستورات شرع باشند و از مردم اجر و مزدی نخواهد و بهخاطر اطاعت امر خداوند-که فرموده«
و ما کان المؤمنون اینفروا کافة،فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون
»(همه مؤمنین میتوانند برای فراگیری دین مهاجرت کنند،پس چرا از قومی عدهای برای اینکه دین را بفهمند مهاجرت نمیکنند تا وقتی که برگشتند قوم خودشان را راهنمایی کنند،شاید که آنان از گناه پرهیز کنند.)23-به نشر کلام معصومین(علیه السلام)بپردازند، ضروری است.
پس به همان دلیل که نبوت و امامات،امری ضروری است،وجود مبلغانی که در زمان غیبت امام عصر(عج)کلام امامان و پیامبر را به مردم برسانند و راه کمال و سعادت را به آنان بنمایانند، امری ضروری است.پایهگذار این مکتب تبلیغی،امام باقر و امام صادق(علیه السلام)بودند،که شاگردانی تربیت میکردند و آنان را به شهرهایی که دسترسی به امام نداشتند،میفرستاندند تا دین الهی را تبلیغ کنند.
امام رضا(علیه السلام)فرمودند:«رحم اللّه امریء احیی امرنا،قیل و کیف یحیی امرکم؟قال:یتعلم علومنا و یعلّمها الناس فان الناس لو علموا محاسن کلامنا لا تبعونا»(خداوند رحمت کند کسی که امر ما را زنده کند.سؤال شد چگونه امر شما را زنده کند؟امام فرمودند:علوم ما را بیاموزد و به مردم یاد بدهد،پس به درستی که اگر مردم خوبیها و خیری که در کلام ماست را میدانستند حتما از ما پیروی میکردند.)
« الحمدللّه اولا و آخرا،اللهم صلّ علی و آل محمّد و عجّل فرجهم و اهلک اعدائهم »
هر حرف خطا که جسته باشد ز قلم شوید به آب عفو و باران کرم
(1)-شرح فصوص الحکم،تاج الدین خوارزمی،تحقیق حسنزاده آملی ص 25،انتشارات دفتر تبلیقات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول 1377.
(2)-مثنوی هفت اورنگ،جامی،ج 1 ص 140.
(3)-انسان کامل در دیدگاه نهج البلاغه،حسنزاده آملی،ص 201.
(4)-حسنزاده آملی،دفتر اول،پاورقی شرح فصوص،تاج الدین حسین خوارزمی،ص 25.
(5)-مثنوی هفت اورنگ،جامی،ج 1 صص 501-502.
(6)-برای مطالعه بیشتر به کتاب نهایه الحکمه بحث قوه و فعل مراجعه شود.
(7)-تفسیر سوره حمد،امام خمینی،ص 42،مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی،چاپ دوم،پاییز 1375.
(8)-سوره الذاریات،آیه 56.
(9)-بحار الانوار،علامه مجلسی،ج 84،ص 199.
(10)-تفسیر سوره حمد،امام خمینی،ص 43.
(11)-چهل حدیث،امام خمینی،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،چاپ بیست و هشتم،تابستان 1382،صص 182-184.
(12)-علم الیقین،ج 1،ص 54.
(13)-چهل حدیث،امام خمینی،ص 184.
(14)-رسائل محمود دهدار،با اندکی تصرف،رساله الف الانسانیه.
(15)-اصول کافی،کلینی،ج 1،ص 43.
(16)-گنجینه عرفان،رساله زادالمسالک فیض،به کوشش صادق حسنزاده،انتشارات مؤمنین،چاپ اول،پاییز 1377.
(17)-انتظار بشر از دین،جوادی آملی.
(18)-همان.
(19)-اصول کافی،کلینی،ج 1،بابالاضطرار الی الحجه.
(20)-مثنوی هفت اورنگ،جامی،ص 140.
(21)-شرح فصوص،تاج الدین حسین خوارزمی،ص 47.
(22)-اصول کافی،کلینی،ج 1،باب الاضطرار الی الحجه.